فاش کردندیکشنری فارسی به عربیاخبر , اکشف , تجل , تخريف , خن , قائمة الشحن , کوخ , مطلق , هبة ، أبانَ ، إذاعة
فاش کردنلغتنامه دهخدافاش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . اشاعة. (یادداشت بخط مؤلف ) : به یکی تیر همی فاش کندراز حصارور بر او کرده بود قیر بجای گلزار. عسجدی .حیلت و رخصت ب
فاشفرهنگ مترادف و متضادآشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوهگر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالمگیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا ≠ مخفی، ناآشکار، نهان
اکشفدیکشنری عربی به فارسیفاش کردن , باز کردن , اشکار کردن , معلوم کردن , برهنه کردن , کشف کردن , حجاب برداشتن , نمودار کردن , پرده برداري , اشکارساختن