فاسدالاخلاقلغتنامه دهخدافاسدالاخلاق . [ س ِ دُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) زشتخوی . بدخوی . تبه خوی . (فرهنگ رازی ص 180).
فاسددیکشنری عربی به فارسیفاسد کردن , خراب کردن , فاسد , ترشيده , بو گرفته , باد خورده , نامطبوع , متعفن , پر زور وکهنه (مثل ابجو) , کهنه , بيات , مانده , بوي ناگرفته , مبتذل , بيات کردن
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیر
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء
immoralدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر اخلاقی، فاسد، بد سیرت، هرزه، فاسد الاخلاق، بد اخلاق، زشت رفتار، نا پارسا، بدون احساس مسئوليت اخلاقی