فاسخلغتنامه دهخدافاسخ . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از اعیاد یهود، و بصورت فصح نیز ضبط شده است .لفظ فصح تعریب فِسْخ عبرانی است . (اقرب الموارد).
فاسخلغتنامه دهخدافاسخ . [ س ِ ] (ع ص ) برگرداننده ٔ بیع و عزم . (غیاث ). آنکه عقدی را بوسیله ٔ حق خیار بهم میزند. رجوع به فسخ شود. || شکننده . (ناظم الاطباء). || تباه و فاسد کنن
theorizingدیکشنری انگلیسی به فارسینظر سنجی، نگرشگری کردن، استدلال نظری کردن، تحقیقات نظری کردن، فرضیه بوجود اوردن، فرضیهای بنیاد نهادن
ذودولةلغتنامه دهخداذودولة. [ دَ ل َ ] (ع ص مرکب ) خداوند دولت : اقبل ذودولة فقالوالمثل ذا فاتخذ ملاذا.عبد المنعم الجلیانی ، حکیم الزمان .
سَرَباًفرهنگ واژگان قرآنمسلک و مذهب (سرب و نفق عبارت است از راهي که در زير زمين کنده شده و از نظر عموم پنهان است . در عبارت "فَـﭑتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي ﭐلْبَحْرِ سَرَباً " گويا راهي را
کلنگ دیسلغتنامه دهخداکلنگ دیس . [ ک ُ ل َ] (اِخ ) نام سرای ضحاک که در بابل ساخته بود به شکل کلنگ یا کرکی : و کان بیوراسف ینزل ببابل فاتخذها داراً علی هیاءة کرکی و سماها کلنگ دیس . (
طرفةلغتنامه دهخداطرفة. [ طَ رَ ف َ ] (اِخ ) ابن عرفجة. صحابی است . اصیب انفه ُ یوم الکلاب فاتخذها من ورق فأنتن ، فرخص له فی الذهب . (منتهی الارب ). و رجوع به الاصابة ج 3 ص 284
مجمعلغتنامه دهخدامجمع. [ م َ م َ / م َ م ِ ] (ع اِ) جای گرد آمدن . ج ، مجامع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل اجتماع و محل گرد آمدن . (ناظم الاطباء). گرد آمدنگا