فاریاب توتلغتنامه دهخدافاریاب توت . [ فارْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه ٔ شهرستان بهبهان که در 7 هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیس مرکز دهستان واقع است . سکنه ٔ آن 50 تن
فاریابلغتنامه دهخدافاریاب . [ فارْ ] (اِخ ) دهی از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 98 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و کنار راه فرعی لار به گله دار واقع است . جلگه ای گرمسیر،
فاریابلغتنامه دهخدافاریاب . [ فارْ ] (اِ مرکب ) بمعنی فاراب است . (برهان ). رجوع به فاراب ، باریاب ، پاریاب ، باراب و فاریاو شود.
فاریابلغتنامه دهخدافاریاب . [ فارْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 54 هزارگزی شمال خورموج و در شمال کوه خورموج واقع است . دامنه ای گرمسیر، مالاریایی و
فاریابلغتنامه دهخدافاریاب . [ فارْ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش بستک شهرستان لار که در 18 هزارگزی جنوب باختری بستک و جنوب رود کوهج واقع است . جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و سکنه
فاریابلغتنامه دهخدافاریاب . [ فارْ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 60 هزارگزی شمال میناب و سر راه فرعی میناب به کهنوج واقع است . جایی کوهستانی ، گرمس
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک
مجاهزلغتنامه دهخدامجاهز. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) تاجر مالدار و غنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجاهز در قول عامه تحریف مُجَهِّز است . (از محیط المحیط). در کتب لغت عربی
بیخلغتنامه دهخدابیخ . (اِ) اصل و ریشه و قاعده و بنیان . بن . ریشه . پایه .زیر. مقابل شاخ . فرع . (یادداشت بخط مؤلف ). بن . اصل . اساس . ریشه ٔ گیاه عموماً و ریشه ٔ اصلی گیاه و
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
چنگیزلغتنامه دهخداچنگیز. [ چ َ ] (اِخ ) چنگیزخان که نام اصلیش بزبان مغولی تموچین است در حدود سال 549 هَ . ق . در مغولستان تولد یافت . پدرش یسوکای بهادر رئیس و خان قبیله ٔ قیات از