فارلغتنامه دهخدافار. (اِخ ) شهری است به ارمینیه که برخی از متأخران بدان منسوب اند. (از معجم البلدان ).
فارلغتنامه دهخدافار. (اِخ ) نام جزیره ای در مصر که اسکندر مقدونی برای جاودانی کردن نام هفس تیون معبدی به نام او در این جزیره بنا کرد. این جزیره در نزدیکی اسکندریه بود. بطلیمیوس
فارلغتنامه دهخدافار. (ع اِ) فأر. موش . مفرد آن فارة است . ج ، فئران ، فئرة. (از اقرب الموارد). به فارسی موش و به ترکی سیچقان نامند. در سیُم خشک و گرم ، و خوردن او مورث نسیان و
فعرلغتنامه دهخدافعر. [ ف َ ] (ع مص ) خوردن فعاریر ریزه را که گیاهی است و آن را ذؤنون نیز نامند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فئرلغتنامه دهخدافئر. [ ف َ ءِ ] (ع ص ) موش افتاده . لبن و طعام و هر چیز که موش در آن افتاده باشد. || مکان فئر؛ جای موشناک . (منتهی الارب ).
فأرلغتنامه دهخدافأر. [ ف َءْرْ ] (ع مص ) کندن . حفر کردن . || (اِ) جانوری که در خانه ها زیست کند و گربه او را شکار کند. ج ، فئران ، فِئَرة. (از اقرب الموارد). موش . در متون فا
فأرلغتنامه دهخدافأر. [ ف َءْرْ ] (ع مص ) کندن . حفر کردن . || (اِ) جانوری که در خانه ها زیست کند و گربه او را شکار کند. ج ، فئران ، فِئَرة. (از اقرب الموارد). موش . در متون فا
فارةلغتنامه دهخدافارة. [ فارْ رَ ] (اِخ ) شهری است در مشرق اندلس از اعمال تُطیلة. (از معجم البلدان ).