فاذجلغتنامه دهخدافاذج . [ ذَ ] (اِ) پادزهر معدنی است ، و بهترین ْ چینی ِ آن است که خطایی نامند، و گفته اند جدوار است و به خاء معجمه نیز آمده . || گفته اند که بندق هندی است که رت
فاذجانلغتنامه دهخدافاذجان . [ ذَ ] (اِخ ) از قریه های اصفهان . (معجم البلدان ). اکنون دهی بدین نام در گرد اصفهان نیست .
فاذجانلغتنامه دهخدافاذجان . [ ذَ ] (اِخ ) از قریه های اصفهان . (معجم البلدان ). اکنون دهی بدین نام در گرد اصفهان نیست .
فادجفرهنگ انتشارات معین(دَ) (اِ.) = فاذج : سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی و رنگ های دیگر بر او ظاهر است . در قدیم آن را دافع همة سموم می دانستند؛ پادزهر کانی ، فادزهر معدنی .
جاف جافلغتنامه دهخداجاف جاف . (ص مرکب ) جاف . زن بدکاره . (شرفنامه ٔ منیری ). زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ). زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کند. (آنندراج )