فادوسیدنلغتنامه دهخدافادوسیدن . [ دو دَ ] (مص مرکب ) چیزی به چیزی فادوسیدن ؛ رسیدن . این ترکیب را نویسنده ٔ مجمل اللغة در ترجمه ٔ ملاحمه آورده است .
فسوسیدنلغتنامه دهخدافسوسیدن . [ ف ُ دَ ] (مص ) دریغ و تأسف و حسرت خوردن . || مسخرگی و ظرافت کردن . (برهان ) : رخش بر مه و خور فسوسد همی پری خاک راهش ببوسد همی . فردوسی .بدان سقا ک
فسوسیدنلغتنامه دهخدافسوسیدن . [ ف ُ دَ ] (مص ) دریغ و تأسف و حسرت خوردن . || مسخرگی و ظرافت کردن . (برهان ) : رخش بر مه و خور فسوسد همی پری خاک راهش ببوسد همی . فردوسی .بدان سقا ک