فادخلغتنامه دهخدافادخ . [ دَ ] (اِ) بندق هندی است . و مؤلف اختیارات ، اشتباه به نوعی از حجرالسم کرده گوید سنگی است زرد مایل به سفیدی ، و به رنگهای دیگر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بنابراین نباید آن را با فادج اشتباه کرد. رجوع به فادج و پازهر شود.
فضخلغتنامه دهخدافضخ . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. و لایکون الا فی شی ٔ اجوف . || سر شکستن کسی را. || کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || یکباره ریختن آب را. (منتهی الارب ).
فضیخلغتنامه دهخدافضیخ . [ ف َ ] (ع اِ) دوشاب انگور. || شرابی که از عصاره ٔ غوره ٔ خام سازند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شیربسیار آب آمیخته . (منتهی الارب ). شیری که آنقدر بر آن آب ریخته باشند که رقیق شود. (از اقرب الموارد).
فدخلغتنامه دهخدافدخ . [ ف َ] (ع مص ) به سنگ سر شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکستن شی ٔ را. (اقرب الموارد).
فضوخلغتنامه دهخدافضوخ . [ ف َ ] (ع ص ) میی که خورنده ٔ خود را بشکند و سست کند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به فضوح شود.
فاذجلغتنامه دهخدافاذج . [ ذَ ] (اِ) پادزهر معدنی است ، و بهترین ْ چینی ِ آن است که خطایی نامند، و گفته اند جدوار است و به خاء معجمه نیز آمده . || گفته اند که بندق هندی است که رته نیز نامند. رجوع به فادج و فادخ شود.