فاخیدنلغتنامه دهخدافاخیدن . [ دَ ](مص ) واخیدن . چیدن . برکندن . || زدن . || پنبه زدن . حلاجی کردن . || نیزه افکندن . || گرفتن . || فراهم آوردن . گرد کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع
فاخیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چیدن و برکندن.۲. ازهم جدا کردن.۳. پنبه را از پنبهدانه جدا کردن؛ حلاجی کردن.
فلخیدنلغتنامه دهخدافلخیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) پنبه دانه از پنبه برآوردن . (برهان ). فلخودن . (فرهنگ فارسی معین ). || پنبه زدن و حلاجی کردن . (برهان ).
فاخیدهلغتنامه دهخدافاخیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) واخیده . (ناظم الاطباء). برکنده . || حلاجی شده . || گردآورده . رجوع به فاخیدن شود.
فاخیدهلغتنامه دهخدافاخیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) واخیده . (ناظم الاطباء). برکنده . || حلاجی شده . || گردآورده . رجوع به فاخیدن شود.
فلخیدنلغتنامه دهخدافلخیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) پنبه دانه از پنبه برآوردن . (برهان ). فلخودن . (فرهنگ فارسی معین ). || پنبه زدن و حلاجی کردن . (برهان ).
فاریدنلغتنامه دهخدافاریدن . [ دَ ] (مص ) بلعیدن . سرت فروبردن . واریدن . فروواریدن . (یادداشت بخط مؤلف ). گواردن . لقمه به دهان فروبردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : آن آش او را نف
فاژیدنلغتنامه دهخدافاژیدن . [ دَ ] (مص ) خمیازه کشیدن . (برهان ). دهان دره کردن : شراب شب و نشأه ٔ آن نیرزدبه فاژیدن بامداد خمارش . بوالمثل بخاری .رجوع به فاژ و فاژه شود.