فاثجلغتنامه دهخدافاثج . [ ث ِ ] (ع ص ) ماده شتر جوان آبستن . (منتهی الارب ). ناقه ٔ باردار. (از اقرب الموارد). || ناقه ٔ فربه که یک سال یا سالها بارور نگردد یا آبستن نشود به گشن
فاثجلغتنامه دهخدافاثج . [ ث ِ ] (ع ص ) ماده شتر جوان آبستن . (منتهی الارب ). ناقه ٔ باردار. (از اقرب الموارد). || ناقه ٔ فربه که یک سال یا سالها بارور نگردد یا آبستن نشود به گشن
اضرعلغتنامه دهخدااضرع .[ اَ رُ ] (اِخ ) جایی است در شعر راعی : فابصرتهم حتّی رأیت حمولهم بانقاء یحموم و ورّکن اضرُعا.ثعلب گوید: اضرع کوهها یا کوههای خردی (تپه ها) است . (از معج
فاسجلغتنامه دهخدافاسج . [ س ِ ] (ع ص ) ماده شتر جوان تیزرو. (اقرب الموارد).فاثج . رجوع به فاثج شود. || ناقه ای که گشن پیش از ایام گشنی بر وی برجهد. (از منتهی الارب ).
حراضلغتنامه دهخداحراض . [ ح ُ ] (اِخ ) موضعی است به نزدیکی مکه در میان مشاش و غمیر و بالای ذات عرق و دست راست راه مکه - عراق و گویند که عُزّی ̍ در آنجا بود. (معجم البلدان ). ابن
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان