فاتکلغتنامه دهخدافاتک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 203 هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو میناب به کهنوج واقع است . محلی است کوهستانی و گر
فاتکلغتنامه دهخدافاتک . [ ت ِ ] (اِخ ) عزیزالدوله فاتک الواحدی (یا وحیدی ). یکی از حکمرانان حلب است که از 407 تا 413 هَ . ق . والی آن سامان بود و خود یکی از افراد خانواده ٔ فاطم
فاتکلغتنامه دهخدافاتک . [ ت ِ ] (اِخ ) نام سه تن از امیران خاندان بنی نجاح که بین سالهای 412 تا533 هَ . ق . در قسمتی از بلاد عرب ، در نواحی زبید و کدراء و مهجم حکمرانی کرده اند.
فاتکلغتنامه دهخدافاتک . [ ت ِ ] (ع ص ) ستیهنده در کار. مبالغه کننده .(ناظم الاطباء). || دلیر. (منتهی الارب ). شجاع . (ناظم الاطباء). گستاخ . دلاور. و ابن درید گوید: فاتک کسی که
فاتکلغتنامه دهخدافاتک . [ت َ ] (اِخ ) پدر مانی نجیب زاده ٔ معروف ایرانی است که با شاهپور اول پادشاه ساسانی همزمان بود و دعوی پیامبری کرد و کیش او در آن روزگار و روزگاران بعد روا
فَاتَکُمْفرهنگ واژگان قرآناز دست شما رفت (فوت به معناي دور شدن چيزي از آدمي است ، به نحوي که دسترسي به آن ممکن نباشد )
فاتورةدیکشنری عربی به فارسینوک , منقار , نوعي شمشير پهن , نوک بنوک هم زدن (چون کبوتران) , لا يحه قانوني , قبض , صورتحساب , برات , سند , اسکناس , صورتحساب دادن , فاکتور , صورت حساب , سياهه
منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن فاتک ، پنجمین از امرای آل نجاح که از 503 تا حدود 517 در زبید امارت داشت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
حریملغتنامه دهخداحریم . [ ح ُرَ ] (اِخ ) ابن فاتک ، ازبنی اسد و راوی حدیث است ، و پدر ایمن بن حریم است که عبدالملک مروان او را مأمور قتل عبداﷲ زبیر کرد و او نپذیرفت . (تاریخ گز
خریملغتنامه دهخداخریم . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) ابن فاتک بن الاخرم . او را خریم بن اخرم بن شدادبن عمروبن فاتک اسدی ، مکنی به ابوایمن و ابویحیی نیز می گویند. مسلم و بخاری و دارقطنی و غ