فاش الاستعماللغتنامه دهخدافاش الاستعمال . [ شُل ْ اِ ت ِ ] (از ع ، ص مرکب ) زبان زد. کثیرالاستعمال . (یادداشت بخط مؤلف ).
فایش القبطیلغتنامه دهخدافایش القبطی . [ ی ِ شُل ْ ق ُ ] (ع اِمرکب ) باقلای قبطی . (حکیم مؤمن ). صحیح آن فابش است و با یاء خطای نساخ است . رجوع به فابس و فابش شود.
غبن الفاحشلغتنامه دهخداغبن الفاحش . [ غ َ نُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) غَبن ِ فاحش . خسارت صریح و بسیار در خرید جنس به نهجی که دو شخص ماهر از دستورات خرید و فروخت خساره ٔ زیاداز حد عادات
الفبالغتنامه دهخداالفبا. [ اَ ل ِ ] (اِ مرکب )مجموعه ٔ حروفی است که با ترتیبی قراردادی مرتب شده و صداهای یک زبان را بیان کند. نامهای حروف الفبایی را نیز گویند . الفبای فارسی امرو
اردشیرلغتنامه دهخدااردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (اِخ ) بهمن بن اسفندیار پدر داراب (در داستانهای ایرانی ) و او را بهمن نیز نام بود. (مؤید الفضلاء). چون جدش گشتاسب او را بسیار دلیر دید ب
شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِخ )... ذوالاکتاف . پسر هرمز دوم (هرمزبن نرسی ). در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «هنوز درشکم مادر بود که پدرش بفرمود تاج بر شکم مادرش نهادند، و او
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون
خاریک لیسلغتنامه دهخداخاریک لیس .[ ل ِ ] (اِخ ) محبوبه ٔ شخصی بنام اِپی مِن بوده است .عادت یونانی هابنا بر نقل کنت کورث این بود که اطفالشان را وقتی بحد بلوغ میرسیدند به قصر پادشاه می