فابشلغتنامه دهخدافابش . [ ب ِ ](از لاتینی ، اِ) به لغت یونانی باقلا، و با سین بی نقطه هم به نظر آمده است . (برهان ). رجوع به فابس شود.
فابش قبطیلغتنامه دهخدافابش قبطی . [ ب ِ ش ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باقلی مصری . رجوع به فابس شود.
فابسلغتنامه دهخدافابس . [ ب ِ ] (لاتینی ،اِ) فاباس . فابش . باقلا. (ناظم الاطباء). از لاتینی فابس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). باقلی . || زاج . (فهرست مخزن الادویه ).
فابستینلغتنامه دهخدافابستین . [ ب َ ] (اِخ ) یاقوت گوید: آن را به خط یکی از فضلا دیدم که چنین نوشته بود، و میگفت : اسم جایی است . (از معجم البلدان ).
فابش قبطیلغتنامه دهخدافابش قبطی . [ ب ِ ش ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باقلی مصری . رجوع به فابس شود.
فابسلغتنامه دهخدافابس . [ ب ِ ] (لاتینی ،اِ) فاباس . فابش . باقلا. (ناظم الاطباء). از لاتینی فابس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). باقلی . || زاج . (فهرست مخزن الادویه ).
فایش القبطیلغتنامه دهخدافایش القبطی . [ ی ِ شُل ْ ق ُ ] (ع اِمرکب ) باقلای قبطی . (حکیم مؤمن ). صحیح آن فابش است و با یاء خطای نساخ است . رجوع به فابس و فابش شود.
بشرلغتنامه دهخدابشر. [ ب َ ] (ع مص ) مژده دادن کسی را. یقال : بشرته بمولد فابشر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).- بَشر به چیزی ؛