فائق شدنلغتنامه دهخدافائق شدن . [ ءِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فائق آمدن . فائق گشتن . رجوع به فائق آمدن شود.
فائز شدنلغتنامه دهخدافائز شدن . [ ءِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . نجات یافتن . رستگار شدن . || به کام دل رسیدن . || دست یافتن . || استنباط کردن . || کسب کردن . || غلبه کردن .
فائقلغتنامه دهخدافائق . [ ءِ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از سرداران امیر نوح بن منصور سامانی است که در جنگ قابوس وشمگیر و فخرالدوله با مؤیدالدوله و عضدالدوله ٔدیلمی از جانب نوح بن م
فائقلغتنامه دهخدافائق . [ ءِ ] (ع ص ) برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : عصاره ٔ نایی بقدرتش شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته . (گلستان ). || شکافند
فائق آمدنلغتنامه دهخدافائق آمدن . [ ءِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . برتری یافتن . رجوع به فائق و فائق شدن شود.
چربیدنلغتنامه دهخداچربیدن . [ چ َ دَ ] (مص جعلی ) غالب شدن . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). غالب آمدن بر چیزی . (آنندراج ). غالب شدن و مظفر شدن . (ناظم الاطباء). غلبه کردن : چر
بهتر آمدنلغتنامه دهخدابهتر آمدن . [ ب ِ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب )غلبه کردن . فائق شدن : و از وی [ از بلغار] مقدار بیست هزار مرد سوار بیرون آید که با هرچند که بود از لشکر کافران حرب کنن