غیوملغتنامه دهخداغیوم . [ غ َ ] (ع ص ) ابرناک . پوشیده از ابر. یوم غیوم ؛ روز ابرناک . (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).
غیوملغتنامه دهخداغیوم . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غَیم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به غَیم شود.
قیوملغتنامه دهخداقیوم . [ ق َی ْ یو ] (ع ص ) بیمانند و بی همتا. (منتهی الارب ). بسیار قائم . (فرهنگ فارسی معین ).
جرلغتنامه دهخداجر. [ ج َ ر ر ] (اِخ ) موضعی است بحجاز در دیار اشجع. در آن ناحیه بین طائفه ٔ اشجع و بنوسلیم بن منصور، جنگ روی داده است . راعی گوید : و لم یسکنوها الجر حتی اظلها
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی ال
غیملغتنامه دهخداغیم . [ غ َ ] (ع مص ) تشنه گردیدن و تفسیدن درون کسی . تشنگی و گرمی درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه شدن شتر و گرم شدن اندرون او،صفت مذکر آن غَیمان و مؤنث
ابوهلاللغتنامه دهخداابوهلال . [ اَ هَِ ] (اِخ ) عسکری . حسن بن عبداﷲبن سهل بن سعیدبن یحیی بن مهران ابوهلال اللغوی العسکری . یاقوت در معجم الأدباء آرد که ابوطاهر سلفی گفت ابواحمد (