غیشهلغتنامه دهخداغیشه .[ ش َ / ش ِ ] (اِ) گیاهی باشد مانند گیاه حصیر، و کاهکشان او را جوال سازند. (صحاح الفرس ). گیاهی است مانند گیاه حصیر بتابند و جوال کاهکشان کنند. (فرهنگ اسد
ام غوللغتنامه دهخداام غول . [ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) غیشة (نوعی گیاه ). || دنیا. (از المرصع). ام الغول با الف و لام نیز در المرصع آمده .
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (ع اِ) آتش سوز. (ربنجنی ).آتش ْسوزان . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال . رودکی .
باذغیسلغتنامه دهخداباذغیس . (اِخ ) بادغیس . جائی آبادانست [ بخراسان ] و با نعمت بسیار و او نزدیک سیصد ده است . (حدود العالم ):سموم مرگ چون غیشه کند خشک اگر پیش شمال باذغیسم . سوزن
روزبهیلغتنامه دهخداروزبهی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) بهروزی . (انجمن آرا) (آنندراج ). سعادت . (انجمن آرا) (آنندراج ). خوشبختی . نیکبختی : یاربادت توفیق روزبهی با تو رفیق دوستت باد شفی
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حرو