غیاظلغتنامه دهخداغیاظ. (ع اِ) بمعنی غَناظ (غِناظ) است . غم و محنت و رنج . (از اقرب الموارد). یقال : فعل ذلک غیاظک و غیاضَیک کغناضیک ؛ یعنی آن کار را کرد تا ترا در رنج و مشقت اند
غیاظلغتنامه دهخداغیاظ. [ غ َی ْ یا ] (اِخ ) ابن مصعب . از بنی صبةبن أدد. رؤبه و به روایتی عجاج گوید : و سیف غیاظ لهم غناظانعلو به ذا العضل الجواظا.(از منتهی الارب ) (تاج العرو
غیاظلغتنامه دهخداغیاظ. [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار غیظآرنده . بسیار خشمناک . صیغه ٔ مبالغه از غیظ. حضین بن منذر گوید : و سمیت غیاظاً و لست بغائظعدواً ولکن للصدیق تغیظ. (از لسان ا
غیاظلغتنامه دهخداغیاظ. [غ َی ْ یا ] (اِخ ) ابن حضین بن منذر. از قبیله ٔ بنی عمروبن شیبان ذهلی سدوسی و از سوارانی بود که در جنگ صفین رایت علی (ع ) را به دست داشت . رجوع به لسان ا
قیاظلغتنامه دهخداقیاظ. (ع مص ) تابستانه دادن کسی را مانند مشاهره از شهر. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِ) آنچه در پاییز و اول زمستان کاشته شود. (از اقرب الموارد).
قیاضلغتنامه دهخداقیاض . (ع اِ) برابر و مساوی . گویند هذا قیاض له . (منتهی الارب ). رجوع به قَیض شود.
قیاضلغتنامه دهخداقیاض . [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) موضعی است بنواحی بغداد. نصر گوید: موضعی است بین کوفه و شام که از آن به عین اباغ روند. گروهی از طایفه ٔ شیبان و کنده در آن سکونت دارن
غیاضلغتنامه دهخداغیاض . (ع اِ)ج ِ غَیضَة، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در ایستادنگاه آب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (دهار) (اقرب الموارد). اَغیاض . غیضات . (اقرب الموا
غائظلغتنامه دهخداغائظ. [ ءِ ](ع ص ) نعت فاعلی از غیظ. آنکه غیظ آرد : و سمیت غیاظاً و لست بغائظعدواً و لکن الصدیق تغیظ.حضین بن منذر.
حضینلغتنامه دهخداحضین . [ ح ُ ض َ ] (اِخ ) ابن منذر رقاشی بن حرث بن وعله بن المجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن ملک بن شیبان بن قرهل . یکی از بنی رقاش ، مکنی به ابی ساسان . تابعی
غیانیلغتنامه دهخداغیانی . [ غ َی ْ یا ] (اِخ ) ثابت بن صهیب بن کرزبن عبدمناة بن عمروبن غیان بن ثعلبةبن طریف بن خزرج بن ساعده . وی از بنی غیان بود و در جنگ احد شهید شد. (ازانساب س