غژندهلغتنامه دهخداغژنده . [ غ َ ژَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی ازغژیدن . برهم نشیننده و خزنده . رجوع به غژیدن شود.
غژلغتنامه دهخداغژ. [ غ َ ] (اِمص ) نشسته به راه رفتن را گویند چنانکه اطفال و مردمان زمین گیر و شل به راه روند. (برهان قاطع). نشسته رفتن بود چنانکه اطفال و مردم مسن و لنگ روند.
غرندهلغتنامه دهخداغرنده . [ غ ُرْ رَ دَ / دِ ] (نف ) شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از صحا
غژیدهلغتنامه دهخداغژیده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) از غژیدن . برهم نشسته و به هم چسبیده . (برهان قاطع). رجوع به غژیدن شود. || خزیده . رجوع به غژیدن شود. || نشسته به راه رفته . (بر