غوزولولغتنامه دهخداغوزولو. (ص مرکب ) در تداول عامه ، بمعنی کوتاه و غوزدار. غوزی . قوزدار. ظاهراً ترکیبی است از: غوز + لو، پسوند مالکیت در ترکی : پیر غوزولو.
غوغوئیلغتنامه دهخداغوغوئی . (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 15هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه و گرم و معتدل است . سکنه ٔ آن 586 تن
غوزولولغتنامه دهخداغوزولو. (ص مرکب ) در تداول عامه ، بمعنی کوتاه و غوزدار. غوزی . قوزدار. ظاهراً ترکیبی است از: غوز + لو، پسوند مالکیت در ترکی : پیر غوزولو.
غوغوئیلغتنامه دهخداغوغوئی . (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 15هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه و گرم و معتدل است . سکنه ٔ آن 586 تن
غوغولغتنامه دهخداغوغو. (اِ) کبوتر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فاخته . (ناظم الاطباء). || تمام . انتها .در آذربایجان ققا به کسر اول و تشدید دوم به کسی گویند که در بازی نوبت وی