غوغاییفرهنگ مترادف و متضادرزمآور، غوغاطلب، غوغاگر، فتنهانگیز، ماجراجو، مفسدهجو، واقعهطلب ≠ سلیم، مصلح
غوغوئیلغتنامه دهخداغوغوئی . (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 15هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه و گرم و معتدل است . سکنه ٔ آن 586 تن
متجلبلغتنامه دهخدامتجلب . [ م ُ ت َ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) غوغائی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
قطاریقلغتنامه دهخداقطاریق . [ ق َ ] (اِ) هایهوی جنگ ، یعنی شور و غوغائی که به وقت جنگ و امثال آن برمی آید. (آنندراج از غیاث ).
غوغا شکستنلغتنامه دهخداغوغا شکستن . [ غ َ / غُو ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن فتنه و آشوب . خوابانیدن غوغا و شورش . رجوع به غوغا شود : شه غوغائی غوغاشکن کز حکم تیر اوبنات النعش بر گر
غوغاشکنلغتنامه دهخداغوغاشکن .[ غ َ / غُو ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه فتنه و غوغا را بشکند. شکننده ٔ غوغا. رجوع به غوغا شود : شه غوغائی غوغاشکن کز حکم تیر اوبنات النعش بر گردون چه پرو