قوسدیکشنری عربی به فارسیکمان , طاق , قوس , بشکل قوس ياطاق دراوردن , () ناقلا , شيطان , موذي , رءيس , اصلي , پيشوندي بمعني رءيس و کبير و بزرگ , خم شدن , تعظيم کردن , مطيع شدن , تعظيم ,
غوثفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعانت، امداد، پناهدهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری ۲. پناه، ملجا ۳. فریادرس
غوسلارلغتنامه دهخداغوسلار. [ غ ُ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گسلار . شهری در آلمان واقع در هانور . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
غوسمانلغتنامه دهخداغوسمان . (اِخ ) نام یکی از نهرهایی که از هریرود جدا میشود. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 220 شود.
غوسنانیلغتنامه دهخداغوسنانی . [ ] (اِخ ) صاعدبن ابی بکربن ابی منصور غوسنانی ، مکنی به ابوالعلاء. از ابواسماعیل انصاری حدیث شنید، و ابوسعد از وی حدیث سماع کرد. (از معجم البلدان ).
غوسنانیلغتنامه دهخداغوسنانی . [ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبداﷲ غوسنانی هروی ، مکنی به ابونصر. فقیهی پاکدامن و متعبد بود. در نیشابور نزد علی بن محمدبن یحیی تفقه کرد و از ابوالقاسم فضل
غوسلارلغتنامه دهخداغوسلار. [ غ ُ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گسلار . شهری در آلمان واقع در هانور . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
غوسمانلغتنامه دهخداغوسمان . (اِخ ) نام یکی از نهرهایی که از هریرود جدا میشود. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 220 شود.
غوسنانیلغتنامه دهخداغوسنانی . [ ] (اِخ ) صاعدبن ابی بکربن ابی منصور غوسنانی ، مکنی به ابوالعلاء. از ابواسماعیل انصاری حدیث شنید، و ابوسعد از وی حدیث سماع کرد. (از معجم البلدان ).
غوسنانیلغتنامه دهخداغوسنانی . [ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبداﷲ غوسنانی هروی ، مکنی به ابونصر. فقیهی پاکدامن و متعبد بود. در نیشابور نزد علی بن محمدبن یحیی تفقه کرد و از ابوالقاسم فضل