غوره زارلغتنامه دهخداغوره زار. [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن غوره باشد : ایاز نوشخند او را پسر بودکه دزد غوره زار او شکر بود.حکیم زلالی (از بهار عجم ).
غورهلغتنامه دهخداغوره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است بر دروازه ٔ هرات . (از معجم البلدان ). یکی از قرای هرات ، و منسوب آن غورجی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182).
غورهلغتنامه دهخداغوره . [ غ ُ رِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گره . نام جزیره ای در آفریقای غربی فرانسه ، که جزء سنگال است و روبروی داکار قرار دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
غورةلغتنامه دهخداغورة. [ غ َ رَ ] (ع مص ، اِ) اسم مرت از غَور. (از اقرب الموارد).یکبار آمدن بزمین نشیب . یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی . رجوع به غَور شود. || آفتاب . (منتهی الا
کشت زارلغتنامه دهخداکشت زار. [ ک ِ ] (اِ مرکب ) زراعتگاه . زمین زراعت شده . مزرعه .پالیز. مَحقَلَه . (یادداشت مؤلف ). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی است باکشت : و گر ا
جدالةلغتنامه دهخداجدالة. [ ج َ ل َ ] (ع اِ) زمین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : قد اَرکب ُ الاَّلةَ بعد الآلةواَترک العاجزَ بالجَدالة. (از اقرب الموا
ژالهلغتنامه دهخداژاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) تگرگ را گویند و سبب آن چنان است که چون بخار بهوا رود و سرمادر او اثر کند غلیظ شود و قطره ٔ باران گردد و در محل فرودآمدن فعل برودت در ا
گورابلغتنامه دهخداگوراب . (اِ) میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند. (برهان ). || گنبدی که بر سر قبرها میسازند. (برهان ) (رشیدی ). گورابه : مردم دانا نرهد زین دو گوربا
ماءلغتنامه دهخداماء. (ع اِ)(از «م وه ») آب که می آشامند. ج ، امواه و میاه . (ناظم الاطباء). آب . همزه در آن بدل از هاء است ؛ ماءة و ماه مثل آن . اصل آن موه [ م َ وَ / م ُ وَ ]