غوامضلغتنامه دهخداغوامض . [ غ َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غامِض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زمینهای هموار. زمینهای پست نرم و زمینهای مغاک . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (اقرب
غامضدیکشنری عربی به فارسیمبهم , محرمانه , اسرار اميز , مرموز , تيره , تار , محو , نامفهوم , گمنام , تيره کردن , تاريک کردن , مبهم کردن , گمنام کردن , از نظر پنهان کردن , مخفي کردن , پوش
غامضفرهنگ مترادف و متضادبغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، مشکل، معقد، مغلق ≠ ساده، سهل
منصوبه گشایلغتنامه دهخدامنصوبه گشای . [م َ ب َ / ب ِ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه در بازی شطرنج و حل غوامض آن مهارت داشته باشد، و مجازاً مشکل گشا و آنکه بر حل معضلات تواناست . گشاینده ٔ غوامض
همایون کردنلغتنامه دهخداهمایون کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارکباد دادن .(آنندراج از غوامض سخن ). رجوع به همایون کنان شود.
جهبذلغتنامه دهخداجهبذ. [ ج َ ب َ] (معرب ، ص ، اِ) نقاد خبیر به غوامض امور و بارع و عارف به طرق نقد. نقاد دانا، و آن معرب کهبذ فارسی است . (از اقرب الموارد). گاه بد. گهبد. قسطری
چارایستیلغتنامه دهخداچارایستی . (ص مرکب ) مؤلف آنندراج در شرح این ترکیب گوید: «چارصدی . طغرا در مشابهات گوید: فقره و بهادران یاسمین با قصباتیان سه برگه بچارایستی شگفتگی رسیدند. از