قواسلغتنامه دهخداقواس . [ ق َوْ وا ] (ع ص ) کمان ساز. کمانگر. (ناظم الاطباء) : دست قواس روزگار استوای قدش را به انحنا بدل کرده بود. (سندبادنامه ص 182). || کمان کش . کمان دار. (ن
قوعسلغتنامه دهخداقوعس . [ ق َ ع َ ] (ع ص ) سطبرگردن درشت و سخت پشت از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
غواسلغتنامه دهخداغواس . [ غ َ ](ع ص ) (یوم ...) روز که در آن شکست و هزیمت و خون واقع شود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). روزی که در آن هزیمت و تشلیح (لخت کردن ) باشد. (از اقرب ال
غواثلغتنامه دهخداغواث . [ غ َ ] (ع اِ) بمعنی غُواث . فراء گوید: از اصوات جزء غَواث چیزی بفتح اول نیامده است . (از اقرب الموارد). غوث . رجوع به ُغواث شود. || توشه . زاد. (در لغت
غواثلغتنامه دهخداغواث . [ غ ُ ] (ع اِ) فریاد و نالش . فتح غین در آن شاذ است چه در اصوات چیزی بفتح نیامده جز این کلمه ، و معمولاً بضم می آیند مانند بکاءو دعاء، و بکسر مانند نداء
غواص آدامزGavia adamsiiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ غواصیان و راستۀ غواصسانان که بزرگترین عضو خانواده با بزرگترین منقار است و بالای بدن و گردن و سرش سیاه است و نوارهای سفیدی بر روی گردن دارد
غواص دودهای حقیقیGavia immer immerواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ غواصیان و راستۀ غواصسانان که بالای بدنش شطرنجی و سیاه و سفید است