غوائللغتنامه دهخداغوائل . [ غ َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائِلة. (دهار)(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غائلة شود.
قواعللغتنامه دهخداقواعل . [ ق َ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است در جبل . امروءالقیس در اشعار خود از آن یاد کند. رجوع به معجم البلدان شود.
قواعللغتنامه دهخداقواعل . [ ق َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعلة. کوههای دراز بلند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غائلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت ۲. آفت، بلا، بلایناگهانی ۳. بدی، شر ۴. آسیب، گزند ۵. دشواری، سختی
غوازللغتنامه دهخداغوازل . [ غ َ زِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غازلة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غازلة شود.
غوایللغتنامه دهخداغوایل . [ غ َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رجوع به غوائل شود : و چون ابوعلی آن رخنه برگرفت و از عوادی شرّ و غوایل ضرّ نصر فارغ شد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272ص 265). دام
غائلةلغتنامه دهخداغائلة. [ ءِ ل َ ] (ع اِ) تأنیث غائل . || بدی . (منتهی الارب ). ج ، غوائل . (مهذب الاسماء). فساد.شر. عیب . دشواری . سختی . دشمنانگی . فلان قلیل الغائلة؛ ای قلیل
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خلف معافری مالکی ، مشهور به ابن قابسی و مکنّی به ابوالحسن . محدث و حافظ و اصولی و فقیه و متکلم قرن چهارم هجری . او راست : 1 - ال
احمدپاشالغتنامه دهخدااحمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) هرسک زاده یکی از اکابر وزرای عثمانی . وی بروزگار سلطان بایزید و سلطان سلیم چهار بار بمقام صدراعظمی ارتقا یافت و مجموعاً هفت سال این
غایلةلغتنامه دهخداغایلة. [ ی ِ ل َ ] (ع اِ) لغتی در غائلة.دشواری . سختی . بدی . گزند. فساد. الشر و المهلکة. (قطر المحیط). ج ، غوائل : امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله . (تاریخ بیهق