غنلغتنامه دهخداغن . [ غ ُ ] (اِ) در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است ، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن ؛ یعنی جمع کن . و ظاهراً مخفف کلمه ٔ غُند است
غنلغتنامه دهخداغن . [ غ َ ] (اِ) سنگ عصاری است و آن سنگی باشد که بر تیر چوب عصاری بجهت زیادتی سنگینی بندند و بعضی بمعنی تیر عصاری گفته اند. (برهان قاطع). بمعنی سنگ عصاری است و
غنلغتنامه دهخداغن . [ غ َ ] (پسوند) (مزید مؤخر) پساوند در آخر بعض اسامی امکنه ، مانند: راغن ، خشوفغن و میغن .
غنلغتنامه دهخداغن . [ غ َن ن ] (ع مص ) آواز کردن در کام . سخن گفتن از بینی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || گفتن صدایی حلقی و دماغی را چندین دفعه . (دزی ج 2 ص 228). رجو
غنلغتنامه دهخداغن . [ غ ُ ] (اِ) در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است ، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن ؛ یعنی جمع کن . و ظاهراً مخفف کلمه ٔ غُند است
غنلغتنامه دهخداغن . [ غ َن ن ] (ع مص ) آواز کردن در کام . سخن گفتن از بینی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || گفتن صدایی حلقی و دماغی را چندین دفعه . (دزی ج 2 ص 228). رجو
لغاًلغتنامه دهخدالغاً. [ ل َ غَن ْ ] (ع مص ) شیفتگی کردن به چیزی و آزمند آن شدن . || بسیار خوردن آب را و سیر نشدن . || آواز کردن کسی را. (منتهی الارب ).
لغاًلغتنامه دهخدالغاً.[ ل َ غَن ْ ] (ع مص ) لاغیة. لغو. بیهوده گفتن و خطا کردن در سخن . (منتهی الارب ). نافرجام گفتن . (زوزنی ).
همهلغتنامه دهخداهمه . [ هََ م َ / م ِ ] (ضمیر مبهم ، ص ، ق ) برای احاطه ٔ افراد و شمول اجزا می آید و جمع کردن آن با یای وحدت غرابتی دارد، چنانکه سعدی گوید : همه تخت و ملکی پذیر