غنولغتنامه دهخداغنو. [ غ ُ ن َ ] (اِ) خواب . مقابل بیداری . (فرهنگ رشیدی ) (از برهان قاطع). رجوع به غنودن شود : چون یقینم که نگیردت همی خواب و غنومن بی طاعت در طاعت تو چون غنوم . ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).|| (فعل امر)
چاقی زنانهgynoid obesityواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چاقی که در آن چربی عموماً در باسن و رانها جمع میشود متـ . چاقی گلابیشکل pear-shape obesity
انباشت چربی زنانهgynoid fat depositionواژههای مصوب فرهنگستانجمع شدن چربی اضافی در باسن و رانها که به چاقی زنانه منجر میشود
سردهgenusواژههای مصوب فرهنگستانهفتمین رتبۀ اصلی در آرایهشناسی موجودات زنده، پایینتر از تیره و بالاتر از گونه
غنوسیةلغتنامه دهخداغنوسیة.[ غ ُ سی ی َ ] (اِخ ) مذهب گنستیسیسم . رجوع به همین کلمه و اعلام المنجد شود.
غنوةلغتنامه دهخداغنوة. [ غ ُن ْ وَ ] (ع اِمص ) بی نیازی . یقال : لی عنه غنوة؛ یعنی مرا ازوی بی نیازی است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خوابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه نوم، چُرت، قیلوله، استراحت خواب زمستانی، خلسه، اغما، کُما، بیحسی فیزیکی گهواره، بالش، متکا، نازبالش، تخت، رختخواب، ملافه، ملحفه، شمد، روانداز، لحاف، پتو، تشک، تختخواب خمیازه، دهندره خوابگزار، مُعبّر، ◄ مفسر، [تعبیرخواب، تفسیر520] رویا، خیال احلام کابوس، خواب پریشان خواب ناز،
بخردلغتنامه دهخدابخرد. [ ب ِ رَ ] (ص مرکب ) خردمند. صاحب عقل . گویا در اصل باخرد بوده مخفف گشته حرکت باء هم مبدل گشت . با فتح باء هم صحیح است . (فرهنگ نظام ). هوشیار. (غیاث اللغات ). هوشمند. صاحب ادراک . خبردار. (ناظم الاطباء). عاقل . خردمند. فرزانه . ذولب . ذونهیه . لبیب . باخرد. صاحب شعور.
غنوسیةلغتنامه دهخداغنوسیة.[ غ ُ سی ی َ ] (اِخ ) مذهب گنستیسیسم . رجوع به همین کلمه و اعلام المنجد شود.
غنوةلغتنامه دهخداغنوة. [ غ ُن ْ وَ ] (ع اِمص ) بی نیازی . یقال : لی عنه غنوة؛ یعنی مرا ازوی بی نیازی است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
کاغنولغتنامه دهخداکاغنو. (اِ) کرمی باشدسیاه و سرخ و زهردار و او را خرزهره هم میگویند. (برهان ). کرمی که نقطه های سیاه دارد و در پالیزها بیشتر است و آن را به تازی ذروح گویند رجوع به کاغنه شودو کاونه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || بعضی گویند مرغی است که آن را عروسک خوانند و پیوسته شبها پر