قنملغتنامه دهخداقنم . [ ق َ ن َ ] (ع مص ) بوی گرفتن است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || تباه گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تری رسیدن اسب و غیره را پ
غنم بنی اسرائیللغتنامه دهخداغنم بنی اسرائیل . [ غ َ ن َ م ُ ب َ اِ] (ع اِ مرکب ) در تداول تازیان به وَبر گفته میشود و آن جانوری است مانند گربه و کوچکتر از آن ، و دم وی کوتاه است . (از اقرب
غَنِمْتُمْفرهنگ واژگان قرآنغنيمت گرفتيد- بهره و فايده برديد(غنم و غنيمت به معناي رسيدن به در آمد از راه تجارت و يا صنعت و يا جنگ است ، و ليکن درعبارت "و اعلموا انما غنمتم من شيء" بملاحظه
غنمةلغتنامه دهخداغنمة. [ غ َ م َ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن تیم اﷲ. از اجداد عمروبن عداء شاعر بود. (از منتهی الارب ) (تاج العروس ).
غنم بنی اسرائیللغتنامه دهخداغنم بنی اسرائیل . [ غ َ ن َ م ُ ب َ اِ] (ع اِ مرکب ) در تداول تازیان به وَبر گفته میشود و آن جانوری است مانند گربه و کوچکتر از آن ، و دم وی کوتاه است . (از اقرب
غَنِمْتُمْفرهنگ واژگان قرآنغنيمت گرفتيد- بهره و فايده برديد(غنم و غنيمت به معناي رسيدن به در آمد از راه تجارت و يا صنعت و يا جنگ است ، و ليکن درعبارت "و اعلموا انما غنمتم من شيء" بملاحظه
غنمانلغتنامه دهخداغنمان . [ غ َ ن َ ] (ع اِ) دو گله ٔ گوسپند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به غَنَم شود.
غنمانلغتنامه دهخداغنمان . [ غ ُ ] (ع مص ) بمعنی غَنم و غُنم در حالت مصدری است . (از منتهی الارب ). رسیدن به غنیمت و فَی ٔ . (از اقرب الموارد).
غنمیلغتنامه دهخداغنمی . [ غ َ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به غَنَم . رجوع به غَنَم شود. || آنکه طبیعت و خصیصه ٔگوسفند را داشته باشد. گوسفندصفت . (دزی ج 2 ص 229).