غندورةلغتنامه دهخداغندورة. [ غ َ رَ ] (ع ص ) زنی که با تبختر و ناز راه رود. صفت است از غَندَرة. (از منجد الطلاب ). رجوع به غندور و غندرة شود.
غدورةلغتنامه دهخداغدورة. [ غ َ رَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ پس مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صاحب تاج العروس گوید: غدور بر وزن صبور، شتر ماده ای است که خودش از گله پس ماند و بدان
غندرةلغتنامه دهخداغندرة.[ غ َ دَ رَ ] (ع مص ) بناز و تبختر راه رفتن . صفت آن غَندور و غَندورَة می آید. (از منجد الطلاب ). نوعی راه رفتن با تکبر و تبختر : تغندر الغلام مشی الغندرة
غندورلغتنامه دهخداغندور. [ غ َ ] (ع ص ) جوان که با تبختر و ناز راه رود. (از منجد الطلاب ). مؤنث آن غندورة. رجوع به غندورة شود. دزی در ذیل قوامیس العرب (ج 2 ص 229) گوید: غندور جو
غندرةلغتنامه دهخداغندرة.[ غ َ دَ رَ ] (ع مص ) بناز و تبختر راه رفتن . صفت آن غَندور و غَندورَة می آید. (از منجد الطلاب ). نوعی راه رفتن با تکبر و تبختر : تغندر الغلام مشی الغندرة
غندورلغتنامه دهخداغندور. [ غ َ ] (ع ص ) جوان که با تبختر و ناز راه رود. (از منجد الطلاب ). مؤنث آن غندورة. رجوع به غندورة شود. دزی در ذیل قوامیس العرب (ج 2 ص 229) گوید: غندور جو
غدورةلغتنامه دهخداغدورة. [ غ َ رَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ پس مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صاحب تاج العروس گوید: غدور بر وزن صبور، شتر ماده ای است که خودش از گله پس ماند و بدان
بدیلغتنامه دهخدابدی . [ ب َ ] (حامص ) ضد نیکی . (آنندراج ). نقیض نیکی . ترمنشت . (از ناظم الاطباء). شر. (زمخشری ). سوء. سیئه . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شرة. (
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندان