غندابلغتنامه دهخداغنداب . [ غ َ ] (اِخ ) محله ای است از محله های شهر مرغینان از بلاد فرغانه . (از معجم البلدان ). رجوع به انساب سمعانی شود.
قندآبلغتنامه دهخداقندآب . [ ق َ ] (اِ مرکب ) شربت . || و نیز کنایه از شراب قندی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قندآبلغتنامه دهخداقندآب . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 51هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. موقع آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ
غندابیلغتنامه دهخداغندابی . [ غ َ ] (اِخ ) عمربن احمدبن ابی حسن بن حسن غندابی مرغینانی ، مکنی به ابومحمد و معروف به فرغانی . وی فقیه سمرقند و صاحب فتوای آنجا بود. در بلخ از ابوجعف
غنابادلغتنامه دهخداغناباد. [ غ ُ ] (اِخ ) (کوه ...) قصبه ای است از توابع بادغیس در خراسان . همان گناباد امروزه است . رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ص 153 و گناباد شود.
غنادبلغتنامه دهخداغنادب . [ غ َ دِ ] (ع اِ) ج ِ غُندُبة. (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به غُندُبة شود.
غندبتانلغتنامه دهخداغندبتان . [ غ ُ دُ ب َ ] (ع اِ) دو گره است در بن زبان ، یا گوشتپاره ٔ گرداگرد کام ، یا دو گوشتپاره شبیه گره در دو استخوان بلند زیر هر دو گوش . (منتهی الارب ). د
غندابیلغتنامه دهخداغندابی . [ غ َ ] (اِخ ) عمربن احمدبن ابی حسن بن حسن غندابی مرغینانی ، مکنی به ابومحمد و معروف به فرغانی . وی فقیه سمرقند و صاحب فتوای آنجا بود. در بلخ از ابوجعف
غنابادلغتنامه دهخداغناباد. [ غ ُ ] (اِخ ) (کوه ...) قصبه ای است از توابع بادغیس در خراسان . همان گناباد امروزه است . رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ص 153 و گناباد شود.
غنادبلغتنامه دهخداغنادب . [ غ َ دِ ] (ع اِ) ج ِ غُندُبة. (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به غُندُبة شود.
غندبتانلغتنامه دهخداغندبتان . [ غ ُ دُ ب َ ] (ع اِ) دو گره است در بن زبان ، یا گوشتپاره ٔ گرداگرد کام ، یا دو گوشتپاره شبیه گره در دو استخوان بلند زیر هر دو گوش . (منتهی الارب ). د