غنج زدنلغتنامه دهخداغنج زدن . [ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غنج زدن دل برای چیزی یا کسی . سخت خواهان و آرزومند او بودن : دلش برای او غنج میزند.
غنگ غنگ زدنلغتنامه دهخداغنگ غنگ زدن . [ غ َ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) ناله کردن . آواز حزین برآوردن : غنگ غنگی میزنم تا یک غزل آورم بیرون ز الواح ازل . مولوی (از جهانگیری ).رجوع به غَنگ ش
ویلیفرهنگ انتشارات معینقیلی ویلی رفتن : (عا.) غنج زدن ، هوس بسیار داشتن ، مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن .
ویلیلغتنامه دهخداویلی . (اِ، از اتباع ) تابع قیلی می آید: قیلی ویلی .- قیلی ویلی رفتن ؛ در تداول ، غنج زدن . هوس بسیار داشتن . مشتاق و آرزومندچیزی یا کسی بودن : فلانی دلش برای
قیلی ویلی رفتنلغتنامه دهخداقیلی ویلی رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) قیلی ویلی رفتن یا کردن دل ، قند تو دل کسی آب شدن . شایق و مایل به چیزی بودن . خبری خوش شنیدن و از آن مسرور شدن . غنج زدن
چشمک زدنلغتنامه دهخداچشمک زدن . [ چ َ / چ ِ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) قسمی برهم زدن چشم بقصد ایماء و اشاره . اشاره کردن با گوشه ٔ چشم . نوعی غنج و دلال کردن معشوق برای عاشق : چشمکی مزن
غنجفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = غنجیدن۲. (اسم) نازوکرشمه؛ دلال. غنج زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] سخت آرزومند بودن: دلم برای آن غنج میزند.