غنجیرلغتنامه دهخداغنجیر. [ غ َ ] (اِخ ) یکی از قرای سغد سمرقند. (از انساب سمعانی ) (اللباب فی تهذیب الانساب ).
غنجیریلغتنامه دهخداغنجیری . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن معذل بن ماجدبن عصمة غنجیری فقیه ، مکنی به ابوالفضل . وی از ابوبکر محمدبن ابی الفضل و ابواحمد حاکم و جز آنان حدیث شنید، و ابومحمد
غنجیریلغتنامه دهخداغنجیری . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غنجیر. رجوع به غنجیر و اللباب فی تهذیب الانساب شود.
غنجیریلغتنامه دهخداغنجیری . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غنجیر. رجوع به غنجیر و اللباب فی تهذیب الانساب شود.
غنجیریلغتنامه دهخداغنجیری . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن معذل بن ماجدبن عصمة غنجیری فقیه ، مکنی به ابوالفضل . وی از ابوبکر محمدبن ابی الفضل و ابواحمد حاکم و جز آنان حدیث شنید، و ابومحمد
غنجرهلغتنامه دهخداغنجره . [ غ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) سرخی و غازه باشد که زنان بر روی مالند. (برهان قاطع). غنجر. غنجار. غنجاره . رجوع به همین کلمه ها شود : پیش تو افتاده ماه بر ره س
غنجرهلغتنامه دهخداغنجره . [ ] (اِخ ) نام یکی از پنج در سیستان بود، و در تاریخ سیستان گاهی به عین مهمله آمده است واصطخری به غین آورده است . رجوع به مسالک الممالک اصطخری چ لیدن ص 2
غنجارلغتنامه دهخداغنجار. [ غ َ ] (اِ) سرخی باشد که زنان در روی مالند و آن راگلگونه خوانند. (فرهنگ اسدی ). سرخی باشد که زنان درروی نهند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بمعنی غازه ، و آن س