قنترلغتنامه دهخداقنتر. [ ق َ ت َ ] (ع ِ ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصیر. (اقرب الموارد).
قنطرلغتنامه دهخداقنطر. [ ق ِطِ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داهیه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قنطیر شود. || مرغی است مایل بسیاهی ک
غنغرينادیکشنری عربی به فارسیقانقاريا , فساد عضو بر اثر نرسيدن خون , فاسد شدن , قانقاريا بوجود امدن , تباه کردن
غنجرهلغتنامه دهخداغنجره . [ غ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) سرخی و غازه باشد که زنان بر روی مالند. (برهان قاطع). غنجر. غنجار. غنجاره . رجوع به همین کلمه ها شود : پیش تو افتاده ماه بر ره س
غنجرهلغتنامه دهخداغنجره . [ ] (اِخ ) نام یکی از پنج در سیستان بود، و در تاریخ سیستان گاهی به عین مهمله آمده است واصطخری به غین آورده است . رجوع به مسالک الممالک اصطخری چ لیدن ص 2
غنجرهلغتنامه دهخداغنجره . [ غ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) سرخی و غازه باشد که زنان بر روی مالند. (برهان قاطع). غنجر. غنجار. غنجاره . رجوع به همین کلمه ها شود : پیش تو افتاده ماه بر ره س
غنجرهلغتنامه دهخداغنجره . [ ] (اِخ ) نام یکی از پنج در سیستان بود، و در تاریخ سیستان گاهی به عین مهمله آمده است واصطخری به غین آورده است . رجوع به مسالک الممالک اصطخری چ لیدن ص 2