غناگرلغتنامه دهخداغناگر. [ غ ِ گ َ ] (ص مرکب ) خواننده و نوازنده و آوازخوان . مغنی . غناساز. رجوع به غنا و غناساز شود : هر رود که با غنا نسازدبرّد چو غنا گرش نوازد.نظامی .
غنافرلغتنامه دهخداغنافر. [ غ ُ ف ِ ] (ع ص ) مرد بی خرد کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مُغَفَّل . (اقرب الموارد). || کفتار نر بسیارموی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب ال
غذاگریزیfood avoidanceواژههای مصوب فرهنگستانسر باز زدن از مصرف غذایی خاص به دلیل اختلالات احساسی یا غیراحساسی متـ . اجتناب از غذا
بناگرلغتنامه دهخدابناگر. [ ب ِ گ َ ] (ص مرکب ) معمار. (آنندراج ). بناکر. کارگر.معمار. (ناظم الاطباء). بنّاء. (زمخشری ) : در عالم دوم که بود کارگاهشان ویران کنندگان بنا و بناگرند.
ثناگرلغتنامه دهخداثناگر. [ ث َ گ َ ] (ص مرکب ) مدّاح . ستایشگر : لبش پر ز خنده دلش پر ز کام سپهرش ثناگر ستاره غلام . فردوسی .مردی باشم ثناگر و شاعربندی باشد محل و مقدارم !مسعودسع
غناسازلغتنامه دهخداغناساز. [ غ ِ ] (نف مرکب ) خواننده و نوازنده . آوازخوان . مغنی . غناگر. رجوع به غناگر شود : مگر کآن غناساز و آواز روددر آن خم بدین عذر گفت آن سرود. نظامی .غناسا
نواختنلغتنامه دهخدانواختن . [ ن َ ت َ ] (مص ) نوازش نمودن . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). شفقت نمودن . ملاطفت کردن . مهربانی کردن . (ناظم الاطباء). تفقدکردن . (فرهنگ فارسی
غنافرلغتنامه دهخداغنافر. [ غ ُ ف ِ ] (ع ص ) مرد بی خرد کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مُغَفَّل . (اقرب الموارد). || کفتار نر بسیارموی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب ال
غندورلغتنامه دهخداغندور. [ غ َ ] (ع ص ) جوان که با تبختر و ناز راه رود. (از منجد الطلاب ). مؤنث آن غندورة. رجوع به غندورة شود. دزی در ذیل قوامیس العرب (ج 2 ص 229) گوید: غندور جو