غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ ِ ] (ع اِ) سرود. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). آواز خوش که طرب انگیزد. سرود. (منتهی الارب ). نغمه و سرودخوانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آواز خوش طرب انگیز، و قیاس در آن ضم غین یعنی غُناء است چه آن به صوت دلالت میکند، و غُناء بمعنی تغنی و آوازخوانی است و آن
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ َ ] (ع اِمص ) توانگری . خلاف فقر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بمعنی غِنی ̍ است . (از منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود. || اغنی عنه غناء فلان ؛ یعنی نایب کافی او شد و بی نیاز کرد از آن . (منتهی الارب ). جانشین او شد و از وی کفایت کرد. (ترجمه ٔ ترکی قاموس
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ َ / غ ِ ] (اِخ ) ریگ توده ای است . (منتهی الارب ). رمل الغناء بفتح غین در این شعر راعی آمده : لها غضون و ارادف ینوء بهارمل الغناء و أعلی متنها رود.و در شعر ذوالرمة به کسر غین آمده است <span class
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ َن ْ نا ] (ع ص ) مؤنث اَغَن ّ. زنی که غُنّه داشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به اَغَن ّ و غُنّة شود. || دهی بسیار مردم . (مهذب الاسماء). ده بسیار مردم و بسیار بنا. (منتهی الارب ). دهی که مردم و ساختمان آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد). || مرغزار بسیاردرخت و بسیا
غناءلغتنامه دهخداغناء. [ غ ُ ] (ع اِمص ) آوازخوانی . تغنی ،و آن خواندن شعر همراه با کف زدن است و از انواع بازیها شمرده شود. (از اقرب الموارد). خنیاگری . ظاهراًمعرب از خونیا (یونانی ) است . و رجوع به غِنا شود.
غنالغتنامه دهخداغنا. [ غ َ ] (اِخ ) غانا. سابقاً به نام ساحل طلا معروف بود. از کشورهای مشترک المنافع و جمهوری است . در مغرب آفریکا در کنارخلیج گینه قرار دارد. مساحت آن 323925 گز مربع است و سکنه ٔ آن 4118500 تن هستند. پایتخت
غنائیلغتنامه دهخداغنائی . [غ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به غِناء. رجوع به غناء شود.- شعر غنائی یا موسیقی ؛ شعری است که حاکی از عواطف و احساسات روحی باشد. فخر، حماسه ، حکمت و تعلیم ، مدح ، هجا، رثاء، تشبیب ، وصف مناظر و نظایر آنها همگی در این قسم داخل هستند. (تاریخ ادبیات
غنالغتنامه دهخداغنا. [ غ ِ ] (ع اِمص ) توانگری . (بحر الجواهر). توانگری و بی نیازی و دولتمندی . (غیاث اللغات ). مأخوذ از غِنی ̍ عربی است که بمعنی کفایت کردن و توانگری و فراخی زندگی است . هستی . دارایی . مقابل فقر و نیستی . رجوع به غِنی ̍ شود : غنا فاضلتر که فقر، که غ
غناییلغتنامه دهخداغنایی . [ غ ِ ] (اِخ ) عبدالوهاب بن محمد حسینی حسنی معموری هندی . او راست : شرح خاقانی مؤلف به سال 1018 هَ . ق . رجوع به الذریعه ج 9 ص 792 شود.
غناء نهاوندیلغتنامه دهخداغناء نهاوندی . [ غ ِ ءِ ن َ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام نوایی است از موسیقی .
مهودلغتنامه دهخدامهود. [ م ُ هََوْ وَ ] (ع ص ) غناء مهود؛ غناء نرم و آهسته . (منتهی الارب ، ماده ٔ هَ و د). آواز و تغنی ملایم و نرم . (ناظم الاطباء). || یهودی شده . رجوع به تهوید شود.
زمیرلغتنامه دهخدازمیر. [ زَ ] (ع ص ) غناء زمیر؛ سرود نیکو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
غناء نهاوندیلغتنامه دهخداغناء نهاوندی . [ غ ِ ءِ ن َ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام نوایی است از موسیقی .
استغناءلغتنامه دهخدااستغناء. [ اِت ِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || بی نیازی . بی نیاز شدن . (منتهی الارب ) (وطواط). غنی . تغنی . (منتهی الارب ). غنا : تاج خرسندیم استغنا دادبا چنین مهلکه طغیان چه کنم . خاقانی .<b
اغناءلغتنامه دهخدااغناء. [ اِ ] (ع مص ) بی نیاز کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توانگر کردن کسی را وبی نیاز گردانیدن . توانگر گردانیدن . (المصادر زوزنی ). نائب بسنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفایت کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).نائب کافی شدن و کفایت ک