غمولغتنامه دهخداغمو. [ غ َم ْوْ ] (ع مص ) فروگرفتن خانه را به گل و چوب . (منتهی الارب ). پوشیدن خانه را به گل و چوب . غَمْی ْ. (از اقرب الموارد).
صنوبردیکشنری عربی به فارسیغم و اندوه , از غم و حسرت نحيف شدن , نگراني , رنج و عذاب دادن , غصه خوردن , کاج , چوب کاج , صنوبر
sorrowsدیکشنری انگلیسی به فارسیغم و اندوه، غم، غصه، حزن، مصیبت، سوگ، تاثر، غمگینی، نژندی، فرم، غصه خوردن، تاسف خوردن، غصه دار کردن
cunningsدیکشنری انگلیسی به فارسیغم و اندوه، حیله گری، حیله، زیرکی، خدعه، حیله باز، خاتوله، خبی، عیاری، مکاری