غمندلغتنامه دهخداغمند. [ غ َ م َ ] (ص مرکب ) (مخفف غم مند). غمناک . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 179 الف ). اصل این ترکیب غم مند بوده برای تخفیف یک میم را انداخته اند. (از
غمندهلغتنامه دهخداغمنده . [ غ َ م َ دَ /دِ ] (ص مرکب ) (مخفف غم منده ). بمعنی غمگین و غم اندوز و غمناک و آزرده باشد. (برهان قاطع). غمناک . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ).
غمنده شدنلغتنامه دهخداغمنده شدن . [ غ َ م َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن : گفت ای مردمان ابوعبیده را کشتند و مسلمانان را هزیمت کردند، لیکن غمنده مشوید. (تاریخ
غمندهلغتنامه دهخداغمنده . [ غ َ م َ دَ /دِ ] (ص مرکب ) (مخفف غم منده ). بمعنی غمگین و غم اندوز و غمناک و آزرده باشد. (برهان قاطع). غمناک . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ).
غمنده شدنلغتنامه دهخداغمنده شدن . [ غ َ م َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن : گفت ای مردمان ابوعبیده را کشتند و مسلمانان را هزیمت کردند، لیکن غمنده مشوید. (تاریخ
ثنائیلغتنامه دهخداثنائی . [ ث َ ] (اِخ ) نام دو تن از شعرای عثمانی است یکی از آن دو از مردم مغنیسا است که ملازمت خدمت شهزاده سلطان مصطفی میکرد و سپس در معیت سلطان مصطفی به آماسیه
محزونلغتنامه دهخدامحزون . [ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (منتهی الارب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). غمنده . غمناک . اندوهگین . اندوهناک . مهموم . غمگین . غمین . غمگن . مغموم : هر آنچ از گ
بژمانلغتنامه دهخدابژمان . [ ب َ / ب ُ ] (ص ) غمگین . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). پژمان . غمنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غمگین و ملول و دلتنگ و افسرده . (ناظم الا