غمشلغتنامه دهخداغمش . [ غ َم َ ] (ع مص ) تاریک شدن نظر کسی از گرسنگی یا تشنگی .و یا بمهمله سوء البصر اصلی ، و بمعجمه عارضی که میرود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضعیف شدن چشم با
قمشلغتنامه دهخداقمش . [ق ُ م ِ ] (اِخ ) ده کوچک تازه آبادی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 39هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و یک هزارگزی سخر. سکن
قمشلغتنامه دهخداقمش . [ ق َ ](ع ص ) ردی و هیچکاره از هر چیز. (اقرب الموارد). ج ،قُماش . (اقرب الموارد). || (مص ) فراهم آوردن چیزی از هر جای . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غمش خانهلغتنامه دهخداغمش خانه .[ غ ُ م ُ ن َ ] (اِخ ) تلفظ عربی گموش خانه . نام شهری است در ترکیه . رجوع به گموشخانه و اعلام المنجد شود.
غمشانیلغتنامه دهخداغمشانی . [ ] (اِخ ) غشمانی . غشانی . در بعضی از کتب رجال همان احمدبن رزق است . رجوع به غشمانی ، غشانی و ریحانة الادب ج 3 شود.
غمش خانهلغتنامه دهخداغمش خانه .[ غ ُ م ُ ن َ ] (اِخ ) تلفظ عربی گموش خانه . نام شهری است در ترکیه . رجوع به گموشخانه و اعلام المنجد شود.
غمشانیلغتنامه دهخداغمشانی . [ ] (اِخ ) غشمانی . غشانی . در بعضی از کتب رجال همان احمدبن رزق است . رجوع به غشمانی ، غشانی و ریحانة الادب ج 3 شود.
باغ بهادرانلغتنامه دهخداباغ بهادران . [ ب َ دِ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان آید غمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 27 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان در کنار زاینده رود واقع است . ناحیه ا
بنده پروردنلغتنامه دهخدابنده پروردن . [ ب َ دَ / دِ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) پرورش دادن و نوازش کردن بنده . رعایت حال زیردستان کردن : فرزند بنده ایست خدا را، غمش مخورتو کیستی که به ز خ
پیرکنعانیلغتنامه دهخداپیرکنعانی . [ رِ ک َ ] (اِخ ) پیر کنعان . یعقوب پیغمبر : یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی .حافظ.