غمزلغتنامه دهخداغمز. [ غ َ م َ ] (ع ص ) مرد سست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد ضعیف . (اقرب الموارد). || مال هیچکاره و زبون و ستوران لاغر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتران و
غمزلغتنامه دهخداغمز. [ غ َ] (ع مص ) درخستن به دست . (منتهی الارب ). درخستن به دست و سخت افشردن . (آنندراج ). سخت افشردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ).
غمزفرهنگ انتشارات معین(غَ مْ زْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با چشم و ابرو اشاره کردن . 2 - سخن چینی کردن . 3 - (مص م .) آشکار کردن راز کسی . 4 - (اِ.) ناز و کرشمه .
قمزلغتنامه دهخداقمز. [ ق َ م َ ] (ع ص ) ناکس فرومایه ٔ بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رایگان از هر چیزی . (منتهی الارب ).
قمزلغتنامه دهخداقمز. [ ق ِ م ِزز ] (ع اِ) لبن الخیل است بضبط ابن بطوطة. رجوع به رحله ٔ ابن بطوطه و رجوع به قِمِر شود.
قمزلغتنامه دهخداقمز. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی . (منتهی الارب ). جمع کردن . (اقرب الموارد). || گرفتن چیزی به اطراف انگشتان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: الکلأ
غمضلغتنامه دهخداغمض . [ غ َ ] (ع مص ) آسان داشتن از کسی درخرید و فروخت . (منتهی الارب ). تساهل و آسان گیری در بیع. غموض هم آمده است . (از اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب
غمز عینلغتنامه دهخداغمز عین . [ غ َ زِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمک زدن . مژه برهم زدن از روی ناز وکرشمه . (ناظم الاطباء). رجوع به غَمز و غَمزه شود.
غمز کردنلغتنامه دهخداغمز کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . سعایت . وشایت . (تاج المصادر بیهقی ) : مرا غمز کردند کان پرسخن به مهر نبی و علی شد کهن . منسوب به فردوسی (ا
غمز عینلغتنامه دهخداغمز عین . [ غ َ زِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمک زدن . مژه برهم زدن از روی ناز وکرشمه . (ناظم الاطباء). رجوع به غَمز و غَمزه شود.
غمز کردنلغتنامه دهخداغمز کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . سعایت . وشایت . (تاج المصادر بیهقی ) : مرا غمز کردند کان پرسخن به مهر نبی و علی شد کهن . منسوب به فردوسی (ا
غمزهلغتنامه دهخداغمزه . [ غ َ زَ / زِ ] (ع مص ، اِمص ) غمزة. رعنایی بود و چشم برهم زدن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رعنایی چشم و برهم زدن چشمک باشد و پندارم تازی است . (فرهن
غمزةلغتنامه دهخداغمزة. [ غ َ زَ ] (ع مص ) یک بار به چشم اشاره کردن . (ناظم الاطباء). اسم مرت از غَمز. ج ، غَمَزات . رجوع به غَمز شود.
غمزه ٔ نسرینلغتنامه دهخداغمزه ٔ نسرین . [غ َ زَ / زِ ی ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شکفتن نسرین . (آنندراج ) (برهان قاطع) : غمزه ٔ نسرین نه ز باد صباست کز اثر خاک تواَش توت