غمرهلغتنامه دهخداغمره . [ غ َ رَ ] (اِخ ) شهری از بلاد قوم لوط. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 271 شود.
قمرهلغتنامه دهخداقمره . [ ق َ رَ ] (از ع ، اِ) قمارخانه : دستخون است در این قمره ٔ خاکی که منم آه اگر ششدره ٔ دور قمر بگشائید. خاقانی .|| قمار. (غیاث اللغات ). || نام هریک از اط
قمرهفرهنگ انتشارات معین(قَ رَ یا رِ) [ ع . قمرة ] (اِ.) 1 - قمارخانه . 2 - آخرین بازی نرد است که کسی بر سر خود یا یکی از اعضای خویش بسته باشد، دست خون .
غَمْرَةٍفرهنگ واژگان قرآنغفلت شديد و يا جهل شديدي که صاحبش را فرا گرفته باشد (لفظ غمر در اصل لغت به معناي پوشانيدن و پنهان کردن چيزي است به طوري که هيچ اثري از آن آشکار نماند ، و لذا آب
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) آبخوری است در راه مکه ، حد فاصل میان تهامه و نجد. (منتهی الارب ). آبشخوری در راه مکه و یکی از منازل آنجاست . ابن الفقیه گوید: غمرة از اع
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) کوهی است . شمردل بن شریک گوید : سقی جدثاً اعراف غمرة دونه ببیشة دیمات الربیع هو اطله ومابی حب الارض الا جوارهاصداها و قول ظن انی قائله .
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ](ع اِ) سختی فراهم آمدنگاه چیزی . ج ، غَمَرات ، غِمار،غُمَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دشواری . (دهار). سرگردان
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ م ِ رَ ] (ع ص ) دست چربش آلوده . (منتهی الارب ): یدی من اللحم غمرة؛ ای زهمة. (اقرب الموارد). آلوده بچربی . || (اِ) جامه ای است سیاه رنگ که غلامان و
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) آبخوری است در راه مکه ، حد فاصل میان تهامه و نجد. (منتهی الارب ). آبشخوری در راه مکه و یکی از منازل آنجاست . ابن الفقیه گوید: غمرة از اع
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) کوهی است . شمردل بن شریک گوید : سقی جدثاً اعراف غمرة دونه ببیشة دیمات الربیع هو اطله ومابی حب الارض الا جوارهاصداها و قول ظن انی قائله .
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ](ع اِ) سختی فراهم آمدنگاه چیزی . ج ، غَمَرات ، غِمار،غُمَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دشواری . (دهار). سرگردان
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ م ِ رَ ] (ع ص ) دست چربش آلوده . (منتهی الارب ): یدی من اللحم غمرة؛ ای زهمة. (اقرب الموارد). آلوده بچربی . || (اِ) جامه ای است سیاه رنگ که غلامان و
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ ُ رَ] (ع اِ) روی شویه . (مفاتیح خوارزمی ) (بحر الجواهر).نوعی از طلا که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از اطلیه که از ورس سازند و ز