غمدانلغتنامه دهخداغمدان . [غ ُ ] (اِخ ) نام عمارتی بود بسیار عالی و در زمان خلفا فرودآوردند. (برهان قاطع). کوشکی است به صنعای یمن . (منتهی الارب ). نام قصری معروف و مشهور در یمن
غمدانلغتنامه دهخداغمدان . [ غ َ ] (اِ مرکب ) (از: غم + دان ، پسوند مکان ) جایگاه غم . || کنایه از دنیا. (غیاث اللغات ) (برهان قاطع).
غمدانلغتنامه دهخداغمدان . [ غ ُ م ُدْ دا ] (ع اِ) نیام شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلاف شمشیر. غِمد. (اقرب الموارد).
غیدانلغتنامه دهخداغیدان . [ غ َ ] (ع اِ) اول جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): غیدان شباب ؛ اول جوانی . (از اقرب الموارد).
غیدانلغتنامه دهخداغیدان . [ غ َ ] (اِخ ) موضعی است در یمن . (منتهی الارب ). این موضع بنام غیدان بن حجربن ذی رعین بن زیدبن سهل بن عمروبن قیس بن معاویةبن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری
عمدانلغتنامه دهخداعمدان .[ ع ُ ] (اِخ ) نام کوه یا جایگاهی است . و برخی گویندکه آن قلعه ای است در رأس جبل در یمن که ازآن ِ آل ذی یزن بوده است . و نیز گویند که اصل کلمه «غمدان »
غلیونلغتنامه دهخداغلیون . [ غ َ لی وَ ] (اِخ ) نام کوشکی در یمن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). ظاهراًمصحف غمدان است (؟). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
ابوزمعهلغتنامه دهخداابوزمعه . [ اَ زَ ع َ ] (اِخ ) جد امیةبن ابی الصلت ، از بنوثقیف . شاعر جاهلی . و او آنگاه که سپاه دریائی ایران بروزگار کسری انوشیروان حبشه را از یمن براندند در
بلقیسلغتنامه دهخدابلقیس . [ ب ِ ] (اِخ ) دختر هدهادبن شرحبیل ،از بنی یعفربن سکسک ، از حمیر، ملکه ٔ سبا. او زنی یمانی و از اهالی مأرب بود و پس از پدرش بر مأرب حکومت میراند و ذوا
عینانلغتنامه دهخداعینان . [ ع َ ن ِ ] (اِخ ) فراز کوه «احد» است درمدینه . و گویند نام دو کوه است واقع در نزدیکی کوه احد، لذا غزوه ٔ احد را «یوم عینین » نیز گفته اند. و گویند عینا