غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ُ / غ َ ] (ع اِ) غمارالناس ؛ مردم پراکنده از هر جای . (منتهی الارب ). || گروه مردم . یقال : دخلت غمارالناس ؛ ای فی زحمتهم و کثرتهم . (منتهی الارب ). ا
غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ِ ] (اِخ ) رودباری است به نجد. (منتهی الارب ). نام وادیی در نجد و گفته اند ذوالغمار نام جایی است . قعقاع بن حریث گوید : تبصر یا ابن مسعودبن قیس بعینک
غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَمر و غَمرَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه ها شود: و خود را در غمار بوار و تنور دمار نیفکنند. (جهانگشای جوینی ).
قمارلغتنامه دهخداقمار. [ ق ِ ] (ع مص ) مقامره . به گرو چیزی باختن و نبرد کردن با هم به گرو. (منتهی الارب ). به گرو باختن و غلبه کردن در بازی قمار. (اقرب الموارد). || (اِ) منگ .
قمارلغتنامه دهخداقمار. [ ق ِم ْ ما ] (اِ) قِمار. بازی قمار : می و قمّار و لواطه بطریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز.ناصرخسرو.
غمارةلغتنامه دهخداغمارة. [ غ َرَ ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناآزمودگی . (مهذب الاسماء). غُمورة. (اقرب الموارد). ناشیگری . || بسیار گردیدن آب . (منتهی الارب
غمارةلغتنامه دهخداغمارة. [ غ ُ رَ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای شمال آفریقا نزدیک شهر معروف سبته ، واقع در ساحل جنوبی بحرالروم (مدیترانه ) محاذی جبل طارق که برساحل شمالی تنگه ٔ مع
غمارةلغتنامه دهخداغمارة. [ غ ُ رَ] (اِخ ) قبیله ای از بربر در مغرب اقصی که به دست موسی بن نصیر اسلام آوردند، سپس بخوارج پیوستند و از حامیم که در وقعه ٔ مصمودة کشته شد پیروی کردند
غماریلغتنامه دهخداغماری . [ غ ُ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن علی بن عبدالرزاق غماری . ملقب به شمس الدین . او از ابوحیان و دیگران دانش فراگرفت و از یافعی و شیخ خلیل مالکی حدیث شنید. در
غماریدلغتنامه دهخداغمارید. [ غ َ ] (ع اِ) نوعی از سماروغ . (منتهی الارب ). بمعنی مغارید است و آن جمع مُغرود بمعنی نوعی قارچ است . (از اقرب الموارد). رجوع به مغرود و مغارید شود.
غمارةلغتنامه دهخداغمارة. [ غ َرَ ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناآزمودگی . (مهذب الاسماء). غُمورة. (اقرب الموارد). ناشیگری . || بسیار گردیدن آب . (منتهی الارب
غمارةلغتنامه دهخداغمارة. [ غ ُ رَ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای شمال آفریقا نزدیک شهر معروف سبته ، واقع در ساحل جنوبی بحرالروم (مدیترانه ) محاذی جبل طارق که برساحل شمالی تنگه ٔ مع
غمارةلغتنامه دهخداغمارة. [ غ ُ رَ] (اِخ ) قبیله ای از بربر در مغرب اقصی که به دست موسی بن نصیر اسلام آوردند، سپس بخوارج پیوستند و از حامیم که در وقعه ٔ مصمودة کشته شد پیروی کردند
غماریلغتنامه دهخداغماری . [ غ ُ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن علی بن عبدالرزاق غماری . ملقب به شمس الدین . او از ابوحیان و دیگران دانش فراگرفت و از یافعی و شیخ خلیل مالکی حدیث شنید. در
غماریدلغتنامه دهخداغمارید. [ غ َ ] (ع اِ) نوعی از سماروغ . (منتهی الارب ). بمعنی مغارید است و آن جمع مُغرود بمعنی نوعی قارچ است . (از اقرب الموارد). رجوع به مغرود و مغارید شود.