غلياندیکشنری عربی به فارسیکورک , دمل , جوش , التهاب , هيجان , تحريک , جوشاندن , بجوش امدن , خشمگين شدن
غلیانلغتنامه دهخداغلیان . [ غ َل ْ /غ ِل ْ ] (اِ) لفظ غلیان بمعنی حقه استعمال شود، چرا که آب حقه بسبب کشیدن به جوش می آید. بعضی غین را به قاف بدل کرده قلیان به کسر قاف خوانند، و بعضی گویندغلیان به فتح اول و دوم لفظ عربی است بمعنی جوش ، دراین صورت به فتح اول با
غلیانلغتنامه دهخداغلیان . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) جوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ). جوشیدن دیگ و جز آن : زآنکه گردشهای آن خاشاک و کف باشد از غلیان بحر باشرف . مولوی (مثنوی ).<br
غیلانلغتنامه دهخداغیلان . [ غ َ ] (اِخ ) ثقفی . رجوع به غیلان بن سلمه و تاریخ الخلفاء سیوطی ص 100 شود.
غیلانلغتنامه دهخداغیلان . [ غ َ] (اِخ ) ابن عقبةبن بهیش بن مسعودبن حارثه . معروف به ذُوالرﱡمَّة شاعر معروف عرب . رجوع به ذوالرمة شود.
غلیانلغتنامه دهخداغلیان . [ غ َل ْ /غ ِل ْ ] (اِ) لفظ غلیان بمعنی حقه استعمال شود، چرا که آب حقه بسبب کشیدن به جوش می آید. بعضی غین را به قاف بدل کرده قلیان به کسر قاف خوانند، و بعضی گویندغلیان به فتح اول و دوم لفظ عربی است بمعنی جوش ، دراین صورت به فتح اول با
غلیانلغتنامه دهخداغلیان . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) جوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ). جوشیدن دیگ و جز آن : زآنکه گردشهای آن خاشاک و کف باشد از غلیان بحر باشرف . مولوی (مثنوی ).<br
غلیانفرهنگ فارسی عمید۱. جوشیدن آب یا چیز دیگر.۲. جوشیدن مایع در دیگ.۳. [مجاز] به جوشوخروش آمدن؛ به هیجان آمدن.۴. [مجاز] جوشوخروش؛ هیجان.