غلو کردنلغتنامه دهخداغلو کردن . [ غ ُ ل ُوو ک َ دَ ] (مص مرکب ) از حد گذشتن . غالی بودن . غلو داشتن . رجوع به غُلُوّ شود : با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلوبا هرکه دشمنی کنی از جان مبر خطر.خاقانی .
غلو کردندیکشنری فارسی به انگلیسیembroider, exaggerate, magnify, overcharge, overrate, overstate, stretch
یغلولغتنامه دهخدایغلو. [ ی َ ل َ / لُو ] (اِ) یغلوی . (از برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). رجوع به یغلوی شود.
غلیولغتنامه دهخداغلیو. [ غ َ وْ ] (اِ) غلیواج . غلیواژ. پند. زغن .گوشت ربا. خاد. رجوع به غلیواج ، غلیواژ و زغن شود.
غلیولغتنامه دهخداغلیو. [ غ َ وْ ] (ص ) سرگشته و حیران . (از برهان قاطع). و اصح قلیو است نه غلیو، و این لفظ در شعر مولوی نیز قلیو است که در اصل کلیو بوده مخفف کالیو، و اکثر مردم که میخواهند بمخرج حرف زنند تتبع عرب کرده کافها را قاف گویند و صاحب فرهنگ جهانگیری چون اصل آن را ندانست به گمان آنکه
غلولغتنامه دهخداغلو. [ غ َل ْوْ ] (ع مص ) به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب ): غلا الرامی بالسهم غَلْواً وغُلُوّاً؛ رمی به اقصی الغایة، و عبارة القاموس «رفع یدیه لاقصی الغایة». (اقرب الموارد). تیر به هوا درانداختن تا کدام دورتر شود.
غلولغتنامه دهخداغلو. [ غ ُ ] (از ع ، اِمص ) مخفف غُلُوّ. از حد گذشتن .گزافکاری . مبالغه . رجوع به غُلُوّ شود : خفته اند آدمی ز حرص و غلومرگ چون رخ نمود انتبهوا. سنایی .هست چون شیعه را بر آل علی من رهی را به خدمت تو غلواز ب
غلولغتنامه دهخداغلو. [ غ ُ ] (از ع ، اِمص ) مخفف غُلُوّ. از حد گذشتن .گزافکاری . مبالغه . رجوع به غُلُوّ شود : خفته اند آدمی ز حرص و غلومرگ چون رخ نمود انتبهوا. سنایی .هست چون شیعه را بر آل علی من رهی را به خدمت تو غلواز ب
غلولغتنامه دهخداغلو. [ غ َل ْوْ ] (ع مص ) به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب ): غلا الرامی بالسهم غَلْواً وغُلُوّاً؛ رمی به اقصی الغایة، و عبارة القاموس «رفع یدیه لاقصی الغایة». (اقرب الموارد). تیر به هوا درانداختن تا کدام دورتر شود.
غلولغتنامه دهخداغلو. [ غ ُ ] (از ع ، اِمص ) مخفف غُلُوّ. از حد گذشتن .گزافکاری . مبالغه . رجوع به غُلُوّ شود : خفته اند آدمی ز حرص و غلومرگ چون رخ نمود انتبهوا. سنایی .هست چون شیعه را بر آل علی من رهی را به خدمت تو غلواز ب
غلوفرهنگ فارسی عمید۱. زیادهروی در کاری یا در وصف کسی و چیزی؛ از حد درگذشتن؛ تجاوز کردن از حد.۲. گزافکاری.۳. گزافهگویی.۴. به مقام خدایی رسانیدن بشر، و اعتقاد به حلول خداوند در شخص.۵. (ادبی) در بدیع، مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید.۶. (ادبی) در
غلولغتنامه دهخداغلو. [ غ ُ ل ُوو ] (ع مص ، اِمص ) غلو در امر؛ درگذشتن از حد آن . (منتهی الارب ). از حد درگذشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). تجاوز حد. گزاف کاری . گزافه . مبالغه : آفت ملک شش چیز است ، حرمان
دوغلولغتنامه دهخدادوغلو. [ دُ غ ُ ] (ترکی ، ص مرکب ) دوقلو. کلمه ٔ ترکی است مرکب از: دغ [ دوغ ] از در دغماق به معنی زادن و «لو» علامت نسبت . جفت . توأمین . (جنین ). همزاد. توأم . سلع. دوقلو. (یادداشت مؤلف ).- امثال : کاش دوغلو بودی .
چراغلولغتنامه دهخداچراغلو. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 8هزارگزی جنوب ورزقان و 7هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع شده . کوهستانی و معتدل است و358
محمود باغلولغتنامه دهخدامحمودباغلو. [ م َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
قورت باغلولغتنامه دهخداقورت باغلو. (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو [ از ایلات خمسه ٔ فارس ] . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
قبغلولغتنامه دهخداقبغلو. [ ق َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 15000 گزی جنوب باختری سقز و 3000گزی جنوب شوسه ٔ سقز به بانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی ، سردسیر. سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="