غلملغتنامه دهخداغلم . [ غ َ ل ِ ] (ع ص ) مرد تیزشهوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غِلّیم . مُغتَلِم . (اقرب الموارد).
غلملغتنامه دهخداغلم . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلم رجل ؛ تیزشهوت گردیدن وی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). چیره شدن شهوت بر مرد. غُلمَة. اغتلام . (از اقرب الموارد).
قلمگویش اصفهانی تکیه ای: qalam طاری: qelam طامه ای: qelam/sarneyza طرقی: qelam کشه ای: qelam نطنزی: qelem
قلمدیکشنری عربی به فارسیقلم , کلک , شيوه نگارش , خامه , نوشتن , اغل , حيوانات اغل , خانه ييلا قي , نگاشتن , بستن , درحبس انداختن
غِلْمَانٌفرهنگ واژگان قرآنغلامان -جوانان - نوجوانان- پسربچه ها - خدمتکاران (غلمان نيز مانند حور از مخلوقات بهشتيند ، که از شدت زيبايي و صفا و حسن مانند لؤلؤاي هستند که از ترس دستبرد اجان
غلمیج کردنلغتنامه دهخداغلمیج کردن . [ غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غلغلیج کردن . غلغلک دادن . دغدغة. (دهار).
غلمیچ دادنلغتنامه دهخداغلمیچ دادن . [ غ ِ دَ ] (مص مرکب ) غلغلیچ دادن . رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ورق 183 ب و رجوع به غلغلک شود.
غلمةلغتنامه دهخداغلمة. [ غ ُ م َ ] (ع مص ) به معنی غَلَم . تیزشهوت شدن زن و مرد. (مصادر زوزنی ). || (اِمص ) تیزی شهوت جماع و خواهانی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شهوت .(تاج ا
غلمةلغتنامه دهخداغلمة. [ غ َ ل ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث غَلِم . (منتهی الارب ). زن تیزشهوت . (آنندراج ).
غِلْمَانٌفرهنگ واژگان قرآنغلامان -جوانان - نوجوانان- پسربچه ها - خدمتکاران (غلمان نيز مانند حور از مخلوقات بهشتيند ، که از شدت زيبايي و صفا و حسن مانند لؤلؤاي هستند که از ترس دستبرد اجان
غلمیج کردنلغتنامه دهخداغلمیج کردن . [ غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غلغلیج کردن . غلغلک دادن . دغدغة. (دهار).
غلمیچ دادنلغتنامه دهخداغلمیچ دادن . [ غ ِ دَ ] (مص مرکب ) غلغلیچ دادن . رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ورق 183 ب و رجوع به غلغلک شود.