غلغلةلغتنامه دهخداغلغلة. [ غ َ غ َ ل َ ] (اِخ ) چند شعبه آب که از کوه رَیّان ریزد. (از معجم البلدان ).
غلغلةلغتنامه دهخداغلغلة. [ غ َ غ َ ل َ ] (ع مص ) درآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داخل کردن ، یقال : غله و غلغله ؛ اذا ادخله . (تاج العروس ). || غلغلة در چیزی ؛ داخل شدن در آن به رنج و سختی . (اقرب الموارد). || شتاب رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زود رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
غلغلیچهلغتنامه دهخداغلغلیچه . [ غ ِ غ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و خاریدن پهلو و کف پای مردم . (برهان قاطع). غلغلیچ . غلغلیج . غلغچ . غلغلک . رجوع به غلغلیج و غلغلیچ شود : چنان بمالم من جای غلغلیچ گهش که او به
غلغلهلغتنامه دهخداغلغله . [ غ ُ غ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. (از آنندراج ). غریو. غلغل : و غلغله ٔ عشق به جانها میبود. (کشف الاسرار و عدة الابرار ج <sp
غلغلهفرهنگ فارسی عمیدشوروغوغا؛ دادوفریاد؛ هیاهو؛ صداهای درهم؛ هنگامه و غوغا.⟨ غلغله افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] شور و غوغا افتادن؛ دادوفریاد، هیاهو، و آشوب برپا شدن.⟨ غلغله انداختن: (مصدر لازم) [قدیمی] فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن.⟨ غلغله فکندن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غلغ
غلغلیچگهفرهنگ فارسی عمیدجایی از بدن مثل کف پا یا زیر بغل یا پهلو که هرگاه کسی با انگشت به آن فشار دهد یا بمالد شخص به خنده افتد.
مغلغلةلغتنامه دهخدامغلغلة. [ م ُ غ َ غ َ ل َ ] (ع ص ) پیغام فرستاده . (مهذب الاسماء). پیغام و کتاب که از شهری به شهری برند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مکتوب و رساله ای که از شهری به شهر دیگر حمل کنند. مغلغل . (ناظم الاطباء): رسالة مغلغلة؛ رساله ای که از شهری به شهر دیگر برند و گویند: ابلغ فلانا