غلطدیکشنری فارسی به انگلیسیamiss, awry, erroneous, error, fallacious, fallacy, false, improper, inaccurate, incorrect, mistake, mistaken, wrong, off, out, ungrammatical, unsound
گم رفتنلغتنامه دهخداگم رفتن . [ گ ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) غلط رفتن . (آنندراج ) : بسی گم میروی خود را ادب کن .چو ره گم کرده ای خضری طلب کن .غنیمت (از آنندراج ).
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل ک
خبط کردنلغتنامه دهخداخبط کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشتباه کردن . براه غلط رفتن . بر اشتباه رفتن . بخطا افتادن . از راه مستقیم منحرف شدن . بناصواب رفتن .
غلط کردنلغتنامه دهخداغلط کردن . [ غ َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطا کردن . به خطا رفتن . اشتباه کردن . نادرست گفتن و کردن : ملک موت به قبض روح آن آمد، گفت : یا ملک الموت غلط کردی . مل
غلطفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سهو؛ خطا؛ اشتباه.۲. (اسم مصدر) نشناختن وجه صواب در امری؛ خطا کردن.۳. (صفت) نادرست: کاربردِ غلط.۴. (قید) بهصورت نادرست: او متن را غلط خواند. غلط کردن: (مصدر