غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ] (ع مص ) غلث زند؛ آتش نادادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || آمیختن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلث زند؛ آتش ندادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم گرفتن گرگ گوسپند کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چسبیدن گرگ گوسفند
غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ل ِ ] (ع ص ) مرد سخت پیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الشدیدالقتال . (اقرب الموارد). آنکه سخت کارزار کند. (مهذب الاسماء). || دیوانه . (منتهی الارب
قلصلغتنامه دهخداقلص . [ ق ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَلوص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلوص شود.
قلسلغتنامه دهخداقلس . [ ق َ ] (ع مص ) رقصیدن با سرود. (منتهی الارب ). رقص فی غناء. (اقرب الموارد). || سرود نیکو خواندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قلس المطرب ؛ غنی غنأاً
قلسلغتنامه دهخداقلس . [ ق َ ل َ ] (اِخ ) موضعی است درالجزیره ، و عبیداﷲبن قیس درباره ٔ آن اشعاری دارد. (معجم البلدان ). و رجوع به مستدرکات تاج العروس شود.
غلثیلغتنامه دهخداغلثی . [ غ َ ثا ] (ع اِ) درختی است تلخ . (منتهی الارب ). درختی تلخ است و گویند میوه ٔ آن جانوران درنده را میکشد. (از اقرب الموارد).
غُثَاءًفرهنگ واژگان قرآنخار و خاشاکي که سيل به کنار بيابان ميريزد ( منظور از آن در آيه ي شريفه"فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَىٰ " گياه خشکيده است )
غلثیلغتنامه دهخداغلثی . [ غ َ ثا ] (ع اِ) درختی است تلخ . (منتهی الارب ). درختی تلخ است و گویند میوه ٔ آن جانوران درنده را میکشد. (از اقرب الموارد).
گرد کردنلغتنامه دهخداگرد کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمع کردن . (آنندراج ). فراهم آوردن . عَش . غَلث . (منتهی الارب ). تدویر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ابسال . (ترجمان القرآ
پیکارلغتنامه دهخداپیکار. [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) (از اوستائی «پئیتی کار» و پهلوی پتکار) پیگار. جنگ . (لغت نامه ٔ اسدی ). رزم . نبرد. حرب . محاربه . خصومت . جدل . (مجمل اللغه ).
غُثَاءًفرهنگ واژگان قرآنخار و خاشاکي که سيل به کنار بيابان ميريزد ( منظور از آن در آيه ي شريفه"فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَىٰ " گياه خشکيده است )