غلةلغتنامه دهخداغلة. [ غ َل ْ ل َ ] (ع اِ) درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن ، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین . ج ، غَلاّت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غَلاّت
غلةلغتنامه دهخداغلة. [ غ ُل ْ ل َ ] (ع مص ) تشنه شدن . سخت تشنه شدن . حرارت در اندرون کسی بودن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) تشنگی . سوزش و سختی آن . سوزش شکم . (منتهی الارب ) (
قلةدیکشنری عربی به فارسیکمي , کوچکي , خردي , نبودن , نداشتن , احتياج , فقدان , کسري , فاقد بودن , ناقص بودن , کم داشتن
قلةلغتنامه دهخداقلة. [ ق َل ْ ل َ ] (ع مص ) برخاستن از بیماری یا از درویشی . (منتهی الارب ). النهضة من علة او فقر. (اقرب الموارد).
قلةلغتنامه دهخداقلة. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع اِمص ) کمی . ضد کثرت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و گاهی از آن نفی و عدم اراده کنند چنانکه از: اقل رجل یقول کذا. (اقرب الموارد).-جمعِ
قلةلغتنامه دهخداقلة. [ ق ِل ْ ل َ ] (ع مص ) اندک شدن . (ترجمان علامه ، ترتیب عادل ). کم گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قل قلة؛ کم گردید. (منتهی الارب ). || لاغر و کوتا
قلةلغتنامه دهخداقلة. [ ق ُ ل َ ] (ع اِ) الک دولک . دودله . و آن چوبی است که اطفال بدان بازی کنند. (زمخشری ). غوک چوب یعنی دو چوب است که کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب ) (ا
آشیر / آشینگویش بختیاریغله بر افشان، چندشاخ (ابزار چوبی ِچنگالمانند که دانههاى خرمن کوبیده رابا افشاندن در هوا و با استفاده از بادملایم از کاه جدا مىسازد).
حبوبدیکشنری عربی به فارسیغله , گياهان گندمي , حبوبات , غذايي که از غلا ت تهيه شده وباشير بعنوان صبحانه مصرف ميشود , دانه , جو , حبه , دان , تفاله حبوبات , يک گندم(مقياس وزن) معادل 8460/
غله دانلغتنامه دهخداغله دان . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ غ َ ل َ / ل ِ] (اِ مرکب ) انبار غله . (ناظم الاطباء) : صحبت چو غله نمی دهد بازجان در غله دان خلوت انداز.نظامی .
غله کردنلغتنامه دهخداغله کردن . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غله کردن زمین و ضیعة غله دادن آن . رجوع به غله و غله دادن شود: و ضیعتی او را ده که هر سال چندان غله کند که او