غلبةلغتنامه دهخداغلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] (ع مص ) غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ). به معنی غَلب و غَلَب (مص ). (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). چیره شدن و زبردستی . (آنندراج ). چیرگی . نجدت . تَغَلﱡب . قهر. استیلاء. فیروزی . فیروز شدن .رجوع به غَلب و غَلَ
غلبةلغتنامه دهخداغلبة. [ غ َ ل ُب ْ ب َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). به معنی غَلب و غَلَبَة و غُلُبَّة. (از تاج العروس ). رجوع مدخل های مذکور شود.
غلبةلغتنامه دهخداغلبة. [ غ ُ ل ُب ْ ب َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). چیره شدن و زبردستی . (آنندراج ). به معنی غَلب و غَلَب و غَلَبَة. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل های مذکور شود. || (اِمص ) چیرگی . || (ص ) رجل غلبة؛ مرد زودخشم . (منتهی الارب ).
غلبهلغتنامه دهخداغلبه . [ غ ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است ، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند. (برهان قاطع). غلپه . (فرهنگ اسدی ). همان عکه است که به ش
غلبهفرهنگ فارسی عمید۱. چیره شدن؛ چیرگی یافتن.۲. چیرگی؛ پیروزی.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] ازدحام جمعیت.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] فریاد.⟨ غلبه داشتن: (مصدر لازم)۱. چیره و پیروز بودن.۲. [مجاز] بیشتر بودن.⟨ غلبه کردن: (مصدر لازم)۱. چیره و پیروز شدن.۲. [قدیمی، مجا
غلبهفرهنگ فارسی عمیدعقعق؛ عکه؛ کلاغپیسه: ◻︎ زاغ سیه بودم یکچند نون / باز چو غلبه شدستم دورنگ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶).
غلبهدیکشنری فارسی به انگلیسیconquest, dominance, domination, predominance, preponderance, preponderancy
لَا تَقْهَرْفرهنگ واژگان قرآنخوار و تحقير مكن (کلمه قهر به معناي غلبه کردن بر کسي است ، اما نه تنها غلبه کردن ، بلکه غلبه توأم با خوار کردن او ، و لذا قهر هم به معنی غلبه کردن می آید و هم به معنی خوار کردن)
حجرالغلبةلغتنامه دهخداحجرالغلبة. [ ح َ ج َ رُل ْ غ َ ل َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهردر ذیل ذکر یشم گوید: و قیل ان الیشم او جنساًمنه یسمی حجر الغلبة و من اجله حلی الترک سیوفهم و سروجهم و مناطقهم به حرصاً علی نیل الغلبة فی القراع و الصراع ثم اقتفاهم غیرهم فی ذ
مغلبةلغتنامه دهخدامغلبة. [ م َ ل َ ب َ ] (ع مص ) چیره شدن . مَغلَب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).